راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

ورود به 9ماهگی

 راستین جونم 8ماهگی رو تموم کردی و وارد 9ماهگیت شدی مبارک مبارک  در مورد تغذیت الان فرنی وحریره بادام و زرده تخم مرغ که با کره وشیر نرم شده وبرای صبحانت می خوری البته همشون وبا هم نه هر روز یکی شو برای نهارت کمی کته وماست وعصرانه هم بیسگویت با شیر ویا سرلاک که خیلی دوست داری میدم میخوری وشامت که الان چند ماهی سوپ مخصوص خودت که بزرگتر میشی سوپتم تنوع بیشتری پیدا میکنه این وسطم شیر مادر وشیر خشک هم میخوری اینارو مینویسم که یادم نره تو روزهای گذشته چی کار میکردم خوشبختانه به خوردن سوپ علاقه نشون میدی ...
28 آبان 1391

اولین ها

اولین مهمونی که راستین رفتی خونیه مامانی بود وقتی ١٢روزه بودی تا٢٢روزگی اینام پاگشاهایی که از مامانی گرفتی  دومین مهمونی هم تو٢٢روزگی تا ٢٩روزگی خونیه مامان بزرگ بود وبعد از ١ماهگی اومدیم خونیه خودمون ببخشید دیگه کمی کوتاه مهمونی رفتیم      اولین حمام روز٢٥اسفند بود که مامان بزرگ با خاله الهه زحمتشو کشیدن            بعد از حمام الان28 ساعت که دنیا اومدی اولین مهمونی که برای اقا راستین گرفته شد١٩فروردین بود شام وشیرینی به دنیا اومدنت درتالار صدف که همه فامیل دعوت بودن  شما هم خواب بودی هیچ  ندونستیی100نفر به خاطرشما اومدن ...
25 آبان 1391

سومین مروارید

پسرم هفته قبل احساس کردم  چیزی تو دهنت صدا میده فکر کردم اززمین چیزی تو دهنت گذاشتی ولی دقت کردم دیدم دندون بالا و پایینت و بهم میزنی وصدا میده وبه این ترتیب متوجه شدم که دندون درآوردی مبارک باشه گلم الان شدی راستین 3دندون                        ...
24 آبان 1391

خواب

چون عاشق اینم که بچه هارو تو خواب تماشا کنم این موضوع رو اضافه کردم     سلام پسرم بعداز اینکه از مشهد اومدیم هر شب مهمون داشتیم  شما هم خیلی خوشحال بودی  البته هنوزم ادامه داره ومهمون ها تموم نشدن می خواستم از تمرکزت بنویسم که هرچیزی رو که میچرخه  با دقت بازی میدی وبا اون دستای خوشگلت میچرخونیشون  ...
21 آبان 1391

خوشحالی مامان وبابا

الان یک هفته ای هست هر کلمه ای رو میگیم راستین جون تکرار میکنی یا صدای شبیه به اون کلمه رو در میاری اول باورمون نمی شد ولی حالا که میبینیم میگی کلی ذوق کردیم البته دو بخشی هارو خیلی خوب می گی بقیه کلماتم باید حواست جمع باشه اگه یه وسیله جدید ببینی دیگه مشغول بازی با اون میشی و هر چه قدر میگیم راستین بگو فلان چیز اصلأ نمی شنوی وتقلید سرفه هات ما رو حسابی شاد می کنه اگه کسی سرفه کنه تو هم بلا فاصله الکی سرفه میکنی از 2ماهگی سروصدا میکردی جیغ میزدی همه با تجربه ها میگفتن راستین زود صحبت میکنه حالا هم بعضی وقتا با گفتن کلمات با اون زبون شیرینت همه رو هیجان زده می کنی       &...
21 آبان 1391

عید قربان مبارک

عید امسال برای ما دو روز بود روز پنجشبه صبح  راستین رفتی خونه خاله الهه و من به کارای بیرون از خونه رسیدگی کردم بعد نهار خونه مامانی بودیم واز اونجا  همگی رفتیم خونه ما مان بزرگ من تا عیدو تبریک بگیم و شما رو گوسفند اونا نشسته بودی و بیسگوییت می خوردی آفرین پسرم اصلأ نمیترسیدی بعد اومدیم خونه خودمون شما تو ماشین از خستگی خوابت برد وبعد 1ساعت بیدار شدی خوبه هفته قبل برات صندلی ماشین گرفتیم تو اون میشینیو حال می کنی منم با خیال راحت رانندگی میکنم حالا آمادت کردم شام رفتیم خونه حاجی بابا همه رو دیدیم وعید وتبریک گفتیم جمه هم که روز عید بود از صبح تا شب 10 خونه مامانی بودیم به تو که خیلی خوش گذشت بازهرا وتبسم و ترنم فن...
6 آبان 1391
1